88/11/15
1:5 ص
کمی قبل تر مقاله ای نوشتم با عنوان نامه های محرمانه از پس نامه های سر گشاده، که این نامه ها از طرف بعضی تکذیب شد، حال فارغ از اینکه در آن موقع نامه سرگشاده ای از طرف آقای خاتمی نوشته شده بود یا نه، همین گلایه ایشان از مقام معظم رهبری که چرا نامه ایشان افشا شده است، را بر اثبات مدعایم کافی می دانم. اینک ضمن پافشاری بر همان مقاله، چند خطی از یک دنباله روی ولایت انقلاب، خطاب به امامت اصلاحات می نویسم.
زمانی که اینجانب اولین سخنرانی انتخاباتی آقای خاتمی را بدون هیچ پیش داوری، در مسجد قبای شیراز و در محضر آیت الله سید علی محمد دستغیب شنیدم، 19 ساله بودم و ترم اول دانشگاه، که باعث شد از هم آنجا خطم را از ایشان جدا کردم. اگر خودشان و حاضران یادشان باشند، آن موقع ایشان در مقام شهید سخن گفت و اینکه هر کسی که قصد خدمت واقعی داشته باشد، چنین مقامی دارد، ایشان فکر می کردند، کسی به صرف ادعای نیت خدمت، مقام شهید پیدا می کنند، نمی دانم بعد از رسیدن به وقت عمل با آنهمه خلوص، ایشان چه مقامی را برای خود متصور بود. از همانجا بقیه سخنرانیشان را با اکراه و در حیات همان مسجد گوش کردم. یادم است که آن موقع شعار اصلی طرفدارانشان، سه سید فاطمی بود همان که مسراع بعدش، خمینی و خامنه ای و خاتمی بود. یادم هست که در دو دوره انتخابات و 8 سال ریاست جمهوریش دکتر دکتر بود که از دهان طرفدارنش نمی افتاد و کسی هم کاری به افتخاری بودن دکترایش نداشت.
هشت سال را ایشان با نهیب های رهبر در مورد خدمت به مردم و معیشت آنان سپری کرد و در دفاع می گفت که مردم برای آزادی به من رای داده اند نه اقتصاد. هشت سال تعهدی مهمتر از به راه انداختن دعواهای ژورنالیستی در مطبوعات زنجیره ای از ایشان ندیدم. ایشان با شعار حقانیت برداشتهای متضاد از دین، عملا دین را چیزی شخصی و غیر قابل استناد معرفی نمود و به همراه ایدوئولوگ های دیگر جریان، مسیر سکولاریزه کردن را در پیش گرفت. در راستای این فرایند، در هر مسئله ای با مقام ولایت به نزاع می پرداخت و بجای اطاعت این نزاعها را به دیکتاتوری تعبیر می نمود.
ایشان ضمن اینکه احساس تکلیفی در زمینه معیشت مردم نمی نمود، هر جا که مورد بازخواست قرار می گرفت، علنا بهانه می گرفت که نمی گذارند من کار کنم و این حرف آنهم در زمانی که مجلس نیز کاملا با دولت های اصلاحات همکاری داشت، هرگز مرا توجیه نمی کرد. آن هنگام که این جریان در برابر نهیب های آمریکا و اروپا در خصوص انرژی هسته ای و حمله به عراق، یکی یکی سنگرها را واگذار می نمود. از تبری و شعار مرگ بر آمریکا و انگلیس پرهیز می کرد، ولی فحاشی به رییس جمهور وقت را حتی در حضور خودش تخطئه نمی کرد.
خوش پوش بود و همیشه کفش پاشنه بلند و محاسن از دوطرف چانه رنگ کرده اش براه بود، سفرهای مورد افتخار خودش و طرفدارانش سفرهای به اروپا بود. وزرا و دوستان و همسفرانش نیز، یا اکنون جزء توابین هستند و یا در آن سوی مرزها، انقلاب، امام، اسلام و رهبر را در معیت بنی صدر و شاهزاده به تعارض می کشند. هشت سال به آقای هاشمی، عالیجناب خاکستری پوش گفتند و کتابها نوشتند و آنگاه سر قدرت و فرار از حذف توسط مردم، با هم به تفاهم رسیدند.
ایشان اگر از حسین (ع) هم صحبت می کرد، تنها یک حسن او را تمجید می کرد و همان را نیز از آزادگی به آزادی تحریف می نمود. مدینه فاضله اش، جامعه مدنی بود، مردم مدینه فاضله اش، مومنان نبودند، شهروند بودند، برایش صهیونیست و بهایی هر دو شهروند درجه یک تلقی می شدند، به خودی و غیر خودی حساسیت داشت، از بس که غیر خودی بود.
با بانوان ایتالیایی دست داد و فیلم و عکسش را انکار کرد. دست و بازوی خانم های جوان را فشرد و اصلا نیاز به انکار ندید، با جورج سورس دیدار کرد و انکار کرد، در مورد آذری ها جک گفت و انکار کرد، خط دهنده به موسوی و کروبی بود و ناگاه در مقام تخطئه آنها درآمد، آنطور که صادق اصلاحات، شیخ مهدی را نیز به واکنش واداشت. اخطارهای شفاهی و تهدیدهای علنی نمود و بعد نامه محرمانه نوشت، تازه همان را نیز انکار کرد. بعد هم که نوشتن نامه را قبول کرد، تازه طلبکار شد و گلایه کرد که چرا نامه ام علنی شده؟ خدا می داند که همین آقای خاتمی و دوستانش، چقدر سعی کردند تا این کشور را به سمت سکولار کردن بکشانند، خدا شاهد است که در جلسات خصوصیشان، چه ترفندها زدند که ولایت را از نظام و مردم بگیرند، خدا می داند که چقدر سعی کردند، دین را از حالت علمی به حالت عوامی برسانند تا مرجع تقلیدشان آقای دکتر الهی قمشه ای باشد که مبانی اسلامش بیشتر به مبانی مسیحیت نزدیک باشد. خدا می داند که چقدر خون جگر خوردیم تا نکند، رهبری را بشکنند، که البته قلبش را شکستند ولی الحمدلله پشتش را نه، چرا که: هر آن شمعی که ایزد برفروزد، هرآن کس فوت کند ریشش بسوزد.
این جریان از اینکه کشور در فشار آمریکا و غرب تاب نیاورد، از اینکه مردم خسته و نا امید شوند، از اینکه مردم بیگانه را معتمدتر بدانند، از اینکه رضایت بیگانه را از رضایت خدا مهمتر بداند، خوشحال می شود، کس نگوید نه!!! که در همین یکسال هرکار کردند که مردم را ناامید و خسته کنند، هر کار کردند تا بیگانه را به فشار بیشتر رضایت دهند، هر کار کردند که مردم به رسانه های انگلیسی و آمریکایی اعتماد داشته باشند، کاری کردند که دوباره صحبت از تحریم و فشار به میان آید، کاری کردند که حرمت شکن لقب خداجو پیدا کند، کاری کردند که دشمن به شکست کشور امیدوار و به فکر افزایش بودجه برای جنگ نرم بیافتد.
کار این جریان که شعار سیاست خارجی اش این بود که چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامست، این بود که آسته برو آسته بیا که گربه شاخت نزنه، این بود که گفتگوی تمدنها کنیم گل بگیم گل بشنویم، به آنجا رسید که شعار نه غزه نه لبنان سر دهد، به آنجا رسید که دیگر اسلام را باهر قرائتی از جمهوری کنار گذارد و شعار جمهوری ایرانی سردهد، به آنجا که برای قانون اساسی، ولایت و مردم تکلیف روشن کنند.
اینک همه این آتش سوزاندها، همه این خود بزرگ بینی ها، همه این تکبرها، به آنجا رسیده است که نامه محرمانه بنویسند و از افشای آن احساس حقارت کنند! ولی نه!! پیش این ملت، کسی که برای این انقلاب، امام و رهبرش، آبروداری نکرده است، آبرویی ندارد چه نامه محرمانه اش فاش شود و چه فاش نشود. این جریان با این مختصاتی که خود طی بیش از یک دهه فعالیت اعلام نموده است، مرده و کسی را تهمت قتل زدن سزا نیست، این جریان سالهاست که در هیچ انتخاباتی از شورا تا مجلس و تا ریاست جمهوری، رای نیاورده است و اقل همان را هم که آورده است دیگر نمی تواند بیاورد، البته اینان دیر باورند و شاید هنوز 9 دی را باور نمی کنند، 22 بهمن را با چشم بسته و بدون اینکه خود را به خواب زده باشند، ببینند و باور کنند و البته شاید دوباره از عصبانیت ملت را به ساندیس دوستی و نظام را به ساندیس محوری متهم کنند.
که البته خدا را شکر که رهبری دلشان به وسعت دریاست و در حالی که فریاد وا اماما و وا اسلامای ما درآمده بود، این همه نفاق را دیدند و تحمل کردند تا هوشمندترین جبهه نفاق پس از انقلاب، برای مردم آشکار شود، همانگونه که امام تحمل کردند تا نفاق بنی صدر آشکار شود، البته رهبر معظم مثل ما نیستند که فقط ریزش را می بینیم و از رویش غافلیم، این انقلاب و رهبریش مورد توجه خدا و خلیفه اش قرار دارند و خودشانند که نقصانها را جبران کرده اند و می کنند، ان شاءالله.